خوشحالم

ساخت وبلاگ
تلفنم زنگ می‌خورد. سفارش کیکشان را نهایی می‌کنند. این اولین سفارش کیکمان است. خوشحالم.

تلفنم دوباره زنگ می‌خورد. می‌پرسند: خانم مهندس می‌توانید همین الآن برای جلسه تشریف بیاورید؟ احساس می‌کنم خیلی با کلاسم وقتی پاسخ می‌دهم که الآن باید پسرم را از مهدکودک بردارم و نمی‌توانم. تلفن را وصل می‌کنند به آقای دکتر. تلفنی صحبت می‌کنم. تمام پیشنهاداتی که آقای دکتر می‌دهند را قبلاً انجام داده‌ام. بنا بر این، در میان وقت‌هایشان وقتی برای من خالی می‌کنند تا برای ادامۀ کار حضوری هم را ملاقات کنیم. خیلی خوشحالم.

روزم ساخته شد!

در راه خانه با صدای بلند آهنگ عاشقانه می‌خوانم برای خودم. خودم را خیلی دوست می‌دارم.

 

باز هم خوشحالم و باز هم پیش تو نمی‌آیم. توی خیالم ازم می‌پرسی چرا به تو نگفته‌ام. و من پاسخ می‌دهم که مگر خودت نگفتی برای فهمیدن حال من راه‌های دیگری داری؟!

آن روزها که به تو نیاز داشتم نبودی. حالا هم نباش! :)

حقیقت من...
ما را در سایت حقیقت من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarv-e-naz بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397 ساعت: 21:10