قیمهها مدتها پیش ریخته شده بود توی ماستها. اینقدر با هم هم خورد و توی هم جا افتاد که دیگر اصلاً معلوم نیست قیمه کدام است و ماست کدام. هیچ کس هم نمیتواند دیگر بخوردش.
نشستهام بالای سر قیمهماستها و میزنم توی سر خودم که چطوری اینها را از هم جدا کنم.
بدتر این است که اصلاً نمیدانم لنگ جدا شدن این قیمهها از ماستها هستم یا نه. عذابم میدهد این قیمهماستهای بدمزه. نمیدانم با این اوضاع چهجوری میتوانم به صلح برسم.
حقیقت من...
برچسب : نویسنده : sarv-e-naz بازدید : 68